روبرت والزر اين روايت بيپرده را به تشويق برونو كسيرر ناشر، پسرعموي ارنست كاسيرر فيلسوف نوشت. يكنفس و بيقلمخوردگي، در هجده فصل دقيقا يكاندازه،. داستان سيمون تانر، نويسنده خودخوانده خيالپرستي كه مدام بياينكه خطايي مرتكب شود كه باعث شود عذرش را بخواهند شغلهاي بياهميت خودش را ترك ميكند. موجودي پوچ و بيقيد و بند. هزارپيشهاي سودايي. انگار هجو نانويسندگان وراج ابنالوقتي كه از اضطرابي عميق رنج ميكشند و چنان در خودستايي و خودپرستي غرقاند كه شهودهاي مندرآوردي نانوشتهشان بخار ميشود و به هوا ميرود، و آنچه هم كه از ايشان بر كاغذ نقش ميبندد چيزي نيست جز مشتي ياوه بيسر و ته. اما اين علاف تنپرور مدرن با جامهدان سبكشء به قول كافكا، خود مانند شخصيتي داستاني كه نميتواند شهودهاي نافذش را درباره جهان و مافيها تبديل به اثر ادبي كند، موجودي است بسيار اغواگر كه جهان را ميپويد و سرانجام دستاوردي از او بر جا نميماند، جز لذت خواننده. و شگفتا كه آنجه والزر درباره خود گفته، درباره سيمون هم صادق است: حتي فكر اينكه بتوانم در زندگي اندك كاميابياي داشته باشم، ميترساندم. فرق والزر با شخصيت داستانش اين است كه او داستان لطيفي ميآفريند درباره خواست ناكاميابياي، و اينگونه كامياب ميشود، اكنون با بچههاي تانر سهگانه مشهور روبرت والزر در اختيار خواننده فارسيزبان است.